اتل متل جدایی...عروسکم کجایی!!!

هی نارفیق...

 

 

یک روز احساس کردم اگر اورا با یک غریبه ببینم تمام شهر را به آتش خواهم کشید.........

 اما امروز حتی کبریتی هم روشن نمیکنم تاببینم او کجاست و با کیست.............

 

در خیالم پشت سرت آب ریختم نه برای اینکه برگردی ، تا پاک شود هرچه رد پای توست از زندگیم

+نوشته شده در جمعه 17 تير 1390برچسب:,ساعت12:15توسط sami | |

 

 

ا

حساس میکنم دارم دق میکنم این جا

این خونه یه زندونه این خونه و هر جا

هر جا که نشونی از تو اون اونجا نباشه

دق مرگ شدم و میخوام این دنیا نباشه

احساس میکنم دیگه هیچ راهی ندارم

من موندم و تنهایی با این دل زارم

میسوزم و میسازم من هیچی نمیگم

اما عزیزم عید رو تبریک به تو میگم

این عید رو نمیخوام، من عیدی ندارم

این عید واسه من روز عذابه

عیدم مث هر روز هر روز مث دیروز

من حال دلم خیلی خرابه...

به دادش رسیدم

به دادش رسیدم , دلم رو رها کرد

صداش کردم و اون رقیبو صدا کرد

به پاش مینشستم خودش دید که خستم

ولی بی وفا باز رها کرد دو دستم

واسه شب نشینی رفیق قدیمی

شدم رنگ اون شب که چشماش سیاه کرد

حالا روزگارم عوض شد دوباره

حالا اون خودش فکر برگشتو داره

حالا من نشستم به سکان غرورم

ولی اون به جز من کسی رو نداره

میبخشم دوباره گناهی که کرده

میبخشم میدونم که دستاش چه سرده

میشینم تا سر شب رفیق قدیمی

بازم مثل وقتی که بودیم صمیمی

بدون زندگیم باز دگرگون ترینه

زمین خوردی دیدی که دنیا همینه

+نوشته شده در جمعه 17 تير 1390برچسب:,ساعت12:6توسط sami | |

به نام خدای بزرگ من


اگه تو رو دوستت دارم خیلی زیاد منو ببخش

اگه توئی اونکه فقط دلم میخواد منو ببخش

منو ببخش اگه شبا ستاره ها رو میشمارم

منو ببخش اگه بهت خیلی میگم دوستت دارم

منو ببخش اگه برات سبد سبد گل میچینم

منو ببخش اگه شبا فقط تو رو خواب میبینم

اگه تو رو دوستت دارم خیلی زیاد منو ببخش

اگه توئی اونکه فقط دلم میخواد منو ببخش

منو ببخش اگه واسه چشای تو خیلی کمم

تو یه فرشته ای و من اگه فقط یه آدمم

منو ببخش اگه برات میمیرم و زنده میشم

اگه با دیوونگیام پیش تو شرمنده میشم

منو ببخش اگه همش میسپارمت دست خدا

اگه پیش غریبه ها به جای تو میگم شما

منو ببخش من نمیخوام تو رو به ماه نشون بدم

نشونیتو نه به شب و نه دست  آسمون بدم

منو ببخش اگه میخوام تو رو فقط واسه خودم

ببخش اگه کمم ولی زیادی عاشقت شدم

اگه تو رو دوستت دارم خیلی زیاد منو ببخش

اگه توئی اونکه فقط دلم میخواد منو ببخش

+نوشته شده در جمعه 17 تير 1390برچسب:,ساعت11:56توسط sami | |

♥My Love♥

خـدايـــا!
 

                           مـےتونَـم چـَند لَـح ـظــہ بـاهـاتـ خَلـوَتـ کـُنـــَم؟


                                             قـولـ مـ ــے دَم


                             بيـشـتَر اَز چَ ـند لَـحظـہ وَقـتـت رونَـگـيـرَم


                                       گـــوشِـتـ ُ بــيار جـ ِلـــو...


                                                  بيــا

                                           نَـزديــکـ ـتَـر...


                                          مـَـن خَ ـستـ ِه اَم


                                            مــےشنَوـے؟

+نوشته شده در جمعه 17 تير 1390برچسب:,ساعت11:52توسط sami | |

♥My Love♥

وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته

 بود و اون منو "داداشی" صدا می کرد .

 

به موهای مواج و زیبای اون خیره شده بودم و آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه

 

. اما اون توجهی به این مساله نمیکرد .

 
آخر کلاس پیش من اومد و جزوه جلسه پیش رو خواست . من جزومو بهش دادم .بهم

گفت:"متشکرم". 


میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم

 

. اما... من خیلی خجالتی هستم ..... علتش رو نمیدونم . 


تلفن زنگ زد .خودش بود . گریه می کرد. دوستش قلبش رو شکسته بود. از من خواست که

 

برم پیشش. نمیخواست تنها باشه. من هم اینکار رو کردم. وقتی کنارش رو کاناپه نشسته

 

بودم. تمام فکرم متوجه اون چشمهای معصومش بود. آرزو میکردم که عشقش متعلق به من

 

باشه. بعد از 2 ساعت دیدن فیلم و خوردن 3 بسته چیپس ، خواست بره که بخوابه ، به من

 

نگاه کرد و گفت :"متشکرم " . 
میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم

 

. اما... من خیلی خجالتی هستم ..... علتش رو نمیدونم . 
روز قبل از جشن دانشگاه پیش من اومد. گفت :"قرارم بهم خورده ، اون نمیخواد با من بیاد"


من با کسی قرار نداشتم. ترم گذشته ما به هم قول داده بودیم که اگه زمانی هیچکدوممون

 

برای مراسمی پارتنر نداشتیم با هم دیگه باشیم ، درست مثل یه "خواهر و برادر" . ما هم با

 

هم به جشن رفتیم. جشن به پایان رسید . من پشت سر اون ، کنار در خروجی ، ایستاده

 

بودم ، تمام هوش و حواسم به اون لبخند زیبا و اون چشمان همچون کریستالش بود. آرزو می

 

کردم که عشقش متعلق به من باشه ، اما اون مثل من فکر نمی کرد و من این رو میدونستم

 

، به من گفت :"متشکرم ، شب خیلی خوبی داشتیم " .

 
میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم

 

. اما... من خیلی خجالتی هستم ..... علتش رو نمیدونم


یه روز گذشت ، سپس یک هفته ، یک سال ... قبل از اینکه بتونم حرف دلم رو بزنم روز فارغ

 

التحصیلی فرا رسید ، من به اون نگاه می کردم که درست مثل فرشته ها روی صحنه رفته

 

بود تا مدرکش رو بگیره. میخواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون به من توجهی

 

نمی کرد ، و من اینو میدونستم ، قبل از اینکه کسی خونه بره به سمت من اومد ، با همون

 

لباس و کلاه فارغ التحصیلی ، با گریه منو در آغوش گرفت و سرش رو روی شونه من گذاشت

 

و آروم گفت تو بهترین داداشی دنیا هستی ، متشکرم. 


میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم .

 

اما... من خیلی خجالتی هستم ..... علتش رو نمیدونم . 


نشستم روی صندلی ، صندلی ساقدوش ، اون دختره حالا داره ازدواج میکنه ، من دیدم که

 

"بله" رو گفت و وارد زندگی جدیدی شد. با مرد دیگه ای ازدواج کرد. من میخواستم که

 

عشقش متعلق به من باشه. اما اون اینطوری فکر نمی کرد و من اینو میدونستم ، اما قبل از

 

اینکه بره رو به من کرد و گفت " تو اومدی ؟ متشکرم" 


میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم

 

. اما... من خیلی خجالتی هستم ..... علتش رو نمیدونم . 


سالهای خیلی زیادی گذشت . به تابوتی نگاه میکنم که دختری که من رو داداشی خودش

 

میدونست توی اون خوابیده ، فقط دوستان دوران تحصیلش دور تابوت هستند ، یه نفر داره

 

 

دفتر خاطراتش رو میخونه ، دختری که در دوران تحصیل اون رو نوشته. این چیزی هست که اون نوشته بود :

 

 

 

" تمام توجهم به اون بود. آرزو میکردم که عشقش برای من باشه. اما اون توجهی به

 

این موضوع نداشت و من اینو میدونستم. من میخواستم بهش بگم ، میخواستم که

بدونه که نمی خوام فقط برای من یه داداشی باشه. من عاشقش هستم. اما ....

 

من خجالتی ام ... نمی‌دونم ... همیشه آرزو داشتم که به من بگه دوستم داره. ....

ای کاش این کار رو کرده بودم .................

+نوشته شده در جمعه 17 تير 1390برچسب:,ساعت11:49توسط sami | |

 

           نــاراحتـ چــے هستــــے؟

                                            دنیا کهـ بهـ آخـر نرسیده؟

                                               منـ نشد یکے دیگهـ

                                                تو کهـ عادتــ دارے

 

+نوشته شده در جمعه 17 تير 1390برچسب:,ساعت11:25توسط sami | |